وبلاگ گیلاکو
مطالبی در باره غذا و فرهنگ
ماجرای نه سیخ بسوزه، نه کباب چیه؟
قدیمترها برای تهیهی کباب به جای سیخ فلزی از ترکههای تروتازه استفاده میشد. نکته اینجا بود که موقع استفاده از ترکه به جای سیخ باید آتش رو به دقت تنظیم میکردن و کباب را به درستی روی آتش میچرخوندن تا سیخ یا کباب نسوزه. اصطلاح «نه سیخ بسوزه، نه کباب» هم به همین موضوع اشاره… ادامه مطلب
شيوا قسمت هجدهم
در قسمت قبل خوانديم كه شيوا برای انتقام از خانوادهاش و از سر لجبازی تصميم گرفت با مهيار ازدواج كند، اين بود كه علیرغم مخالفت دختر و پسردايیاش در دفتر مهيار مشغول كار شد تا بيش از پيش به او نزديك شود تا اين كه بعد از چند ماه…: خيلی طول نكشيد تا ديوار ميان… ادامه مطلب
شیوا قسمت هفدهم
قسمت هجدهم در قسمت قبل خوانديم شيوا و پارسا تمصيم گرفتند نامزديشان را به هم بزنند. اين بود كه شيوا بعد از مقدمهچينی تصميمش را با پدرش در ميان گذاشت و همانطور كه برايش قابل پيشبينی بود با مخالفت جدی پدر مواجه شد. ادامه داستان: طوفان وقتی شروع شد كه اكرم خانم از ماجرا خبردار… ادامه مطلب
شیوا قسمت شانزدهم
تا اينجا خوانديم كه پارسا بعد از درگيری ذهنی با خودش و فكر كردن به چشمانداز زندگیاش با شيوا، به اين نتيجه رسيد كه او و شيوا زوج خوشبختی نخواهند بود، پس تصميم گرفت نامزدیاش را به هم بزند و در يك غروب بهاری پارسا نيتش را با شيوا در ميان گذاشت و شيوا هم… ادامه مطلب
شيوا قسمت پانزدهم
در قسمت پيش خوانديم كه شيوا و نامزدش پارسا به دلايلی چند روزی از هم دور بودند. در اين دوری اجباری، هر دو فرصتی پيدا كردند تا در سكوت و تنهايی و به دور از فشارهای خانواده درباره خودشان و زندگی مشترك آيندهشان فكر كنند. پارسا كه فرصتی يافته بود تا بر تصميمش دقيق شود… ادامه مطلب
شیوا، قسمت چهاردهم
در قسمت گذشته خوانديد شبی كه شيوا همراه دختردايی و پسردايیاش به نمايش رفته بودند به طور اتفاقی با مهيار يكي از دوستان قديمی شهاب برخورد كردند. مهيار كه از ديدن شيوا به هيجان آمده بود آن شب توجهی خاص به او نشان داد و در پايان شب، وقت خداحافظی از شيوا خواست تا باز… ادامه مطلب
شیوا، قسمت سیزدهم
در قسمت قبل خوانديم صبح روز پس از نامزدی خانم و آقای شاهبابايی برای سفری چند روزه به تهران، دخترشان را ترك كردند. پارسا هم به خاطر سفری كاری شيوا را تنها گذاشت. شيوا غمگين و آزرده با خيال شبی كه با شهاب و شهلا خواهد گذارند، خودش را آرام كرد. آن شب شيوا همراه… ادامه مطلب
شیوا، قسمت دوازدهم
آنچه در قسمت قبل خوانديم: شيوا و پارسا در نهايت به اصرار خانوادههایشان با هم نامزد كردند. جشن نامزدی شيوا اگرچه يگانه و بینظير بود، اما در تمام مدت جشن شيوا در حالتی از بهت به سر میبرد و در مورد تصميمش برای وصلت با خانواده رحمانی دچار ترديد بود. در پايان مراسم پارسا گفت… ادامه مطلب
شیوا، قسمت یازدهم
“هوا فردا آفتابی است” آن چه از آغاز تا اين جا خوانديد: شيوا تنها دختر خانوادهی سرهنگ شاهبابايی در شب جشن نامزدیاش با پارسا پسر يكدانه رحمانی طلافروش ناگهان مهمانان را ترك میكند و لحظاتی به تنهايیاش پناه میبرد. در خلوتش به گذشته فكر میكند و به خاطر میآورد كه خانوادهاش بعد از سالها انتظار… ادامه مطلب
شیوا، قسمت دهم
در قسمت قبل خوانديد كه بعد از اين كه مدتی از بازگشت شيوا نزد پدر و مادرش گذشت، او با خانوادهی رحمانی كه از تجار بزرگ و شناخته شده بودند، آشنا شد و رفتهرفته دانست كه آشنايی او با اين خانواده اتفاقی نيست و تصميماتی براي آيندهی او گرفته شده. شيوا موضوع را خيلي جدی… ادامه مطلب
آخرین دیدگاهها