توی شیشههای تمیز اتاق مهمان خودم را تماشا میکنم. موهام شانه شده و مرتب است و یقهی پیراهنم قلاببافی شده است . دور تا دور ایوان شمعدانی چیدهاند. کفشهای قرمز ورنی تازهام پایم را میزند. مامان صدایم میکند. لیلی کنان میدوم سمت آشپزخانه که غرق بوی گلاب هل است. مارجان پیراهن نخودی پوشیده و نخودچیها را توی دیس چینی میچیند. حرکت دستهاش شبیه رقص آرامی است که آدم را خواب میکند. مامان دیس باقلوا را چیده و یک دانه که کمی خرد شده را میان انگشتش گرفته: دهنت رو باز کن، همینجا بخور، بیرون بچهها ببینن اونا هم میخوان چیزی برای روی سفره نمیمونه. دهانم را مثل جوجه باز میکنم. باقلوا طعم پسته و هل و گردو و انگشتهای مادرم را دارد. از حیاط صدای آقا جانم میآید: بئید ده! سال تحویل بوبوسته کی!
مارجان ، پارچهی سفید تمیزی را روی قالی لاکی اتاق مهمان پهن میکند و ترمهی قدیمی یادگار مادرش را رویش میاندازد . میبینم که زیر لب چیزی میخواند و با پر روسری گلدارش تری چشمش را پاک میکند. عمو میگوید بیبی جان! وا بدن ده! مارجان آینه را روی سفره میگذارد و میگوید: ایشالا سلامتی جان.
آتیه میدود داخل اتاق و کنارم میایستد، میخندیم و دست هم را میگیریم. خاله جان سینی گرد سبزه را میآورد و ایشالا گویان میگذارد مقابل آینه. مامان ظرفهای هفت سین را روی سفره میچیند. رزا خاخور سینیهای شیرینی را میآورد و میگوید: زاکان انه دست نزنیدیا! سفره شینه!
تنگ بزرگ ماهی قرمز را دایی جان میآورد: کویه بنم؟ کنار سنبلها میگذاردشان و میرود. به مامان میگویم: یعنی دایی بهمون عیدی میده؟ لبش را گاز میگیرد و چشمها را درشت میکند، یعنی دیگر تکرار نکنم! مامان که کاسهی چینی برنج خام و تخممرغهای رنگی را روی سفره میگذارد، مارجان میگوید: همه بئید. کنار سفره جمع میشویم. روی زانوی پدرم مینشینم و تکیه میدهم به شانهی مامان. از رادیو که صدای توپ و دهل میآید، همه همدیگر را میبوسند. آقاجان میرود و با کاسهای آب و یک شاخهی پر از شکوفه هلو برمی گردد. کاسه را وسط سفره میگذارد و صدایمان میکند. فرق سر شانه شدهمان را میبوسد و بهمان اسکناس تازه عیدی میدهد. رزا خاخور می خندد و با سر به دایی اشاره میکند، دایی از جیب شلوارش دو تا اسکناس تا نشده درمیآورد و میگذارد کف دستمان، خیالم راحت میشود. مامان که سینی باقلوا را میچرخاند با خودم فکر میکنم مامانم توی پیراهن سبزش چه قشنگ است. باقلوا شیرین است و جمعمان جمعست و با اسکناسهای تازهای که عیدی گرفتهایم، دولتمند عالميم. هوا بوی گیاه میدهد و آقا جانم میگوید زمین نفس بکشه… ما هم هوای بهار را بو میکنیم.
آخرین دیدگاهها